سکوت بره ها (The Silence of the Lambs ) ، نام رمانی است که توماس هریس در سال ۱۹۸۸ میلادی نوشت . توماس هریس ، نویسنده و نمایشنامهنویس آمریکایی است که در سال ۱۹۴۰ میلادی متولد شده و شهرت او، بیشتر برای رمانهایش درباره ی شخصیت هانیبال لکتر میباشد.
فیلم سکوت برهها در سال ۱۹۹۱ تولید شد. این فیلم هیجان انگیز و روانشناختیِ آمریکایی به کارگردانی جاناتان دمه (Jonathan Demme) است که بر اساس کتاب سکوت برهها نوشتۀ توماس هریس (Thomas Harris) تهیه شده است. شخصیت اصلی این فیلم را هانیبال لکتر ، یک قاتل سریالی سایکوپات است که نقش آن را سِر آنتونی هاپکینز(Sir Anthony Hopkins) ایفا نموده است. در این مقاله ، گروه ترجمه سایت هنرنامه در تلاش است تا با گردآوری مقالات و ترجمۀ آنها به "بررسی روان شناختی و روانشناسانه فیلم سکوت برهها" بپردازیم.
غزاله صلیب ، روانشناس کودک
در فیلم سکوت برهها ، دکترهانیبال لکتر چندین ویژگی و الگوی رفتاری را به تصویر میکشد که نشانگر آن است که او از یک وضعیت روانی (psychological condition) رنج می برد. ارزیابی و تجزیه و تحلیل عمیق رفتار او حاکی از آن است که او دچار اختلال شخصیت ضد اجتماعی ( ASPD:Antisocial personality disorder) است.
این وضعیت یک مشکل روانی است که با "بی توجهی مشخص" به آنچه درست یا نادرست تلقیمی شود مشخص می شود (Thomas & Pope, 2012). در حقیقت نوعی اختلال شخصیت است که در آن فرد نمیتواند با موازین اجتماعی سازگار گشته و در قبال رفتارهایش احساس گناه و اضطراب ندارد. علاوه بر این ، بیمار به حقوق و احساسات دیگران احترام نمیگذارد.
سوزان نولن-هکسما (Susan Kay Nolen-Hoeksema) استاد روانشناسی که در زمینه علل بیشتر بودن ابتلا به افسردگی در زنان، در مقایسه با مردان، و آثار نشخوار فکری در افسردگی به پژوهش پرداخته است ، معتقد است افرادی که از این اختلال رنج میبرند ، با بی تفاوتیِ سنگین با سایر افراد رفتار نموده و آنها را تحریک و خشمگین میکنند. علاوه بر این ، آنها هیچ پشیمانی یا احساس گناهی را برای آنچه که انجام دادهاند از خود نشان نمیدهند.
اما تشخیص اختلال شخصیت ضد اجتماعی که توسط هانیبال به تصویر کشیده شده است بر اساس تجزیه و تحلیل سابقه شخصی و پروندۀ پزشکی شخصیت و همچنین ارزیابی روانشناختی افکار ، روابط ، سابقه خانوادگی و احساسات میباشد. علاوه بر این ، تشخیص این اختلال، مستلزم مقایسه ویژگیهای هانیبال با نشانههای ثبت شده در کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) است.
هانیبال لکتر معیارهای تشخیصی تعیین شده برای فرد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی را به دلایل مختلف برآورده میکند . برای نمونه ، الگوهای رفتاری او با الگوهای اشاره شده توسط انجمن روانپزشکان آمریکا در DSM-5 مطابقت دارد.
بر اساس DSM-5 ، افرادی که از اختلال شخصیت ضد اجتماعی رنج میبرند ، توانایی انطباق با هنجارهای اجتماعی را نخواهند داشت. در نتیجه ، آنها مرتکب جنایات مکرر میشوند که منجر به دستگیریهای مداوم میشود. در فیلم سکوت برهها ، هانیبال به عنوان مجرمی که به جرم قتل و آدم خواری مجرم شناخته شده است ، در زندان به سر میبرد.
در رمان سکوت برهها، هانیبال لکتر در پنج سناریو مرتکب قتل شده که در این میان , در صحنهای به پلیس حملهور شده و برای نشان دادن میزان روان پریشی ، او یکی از افسران را از هم میدرد . علاوه بر این ، او پوست صورت پلیس دیگر را کنده و از آن برای پوشاندن صورت خود استفاده میکند. سایر حرکات و اقداماتی که میتوان در این پرونده بدان اشاره نمود ، صحنۀ مربوط به ضرب و شتم یکی از پلیسان تا سر حد مرگ و گاز گرفتن یکی دیگر از صورت است. هانیبال همچنین یک توریست را کشته و ماشین و پول او را به سرقت میبرد. چنین الگوهای رفتاری و جنایاتی با ویژگیهای افرادی که از اختلال شدید شخصیت ضد اجتماعی رنج می برند ، مطابقت دارد.
هانیبال هنگام ارتکاب به جنایات ، هیچ نشانی از پشیمانی در وی مشاهده نمیشود. او به رفتار خود و آسیبها و صدماتی که به قربانیان خود وارد میکند، نمیاندیشد. در لحن سخن گفتن او آثار تکبر و گستاخی شدید دیده میشود.هانیبال لکتر از این روش برای ایجاد رعب و وحشت در اطرافیان ، به ویژه قربانیان خود بهره میجوید. برای نمونه ، زمانیکه خانم استارلینگ یا نقش آفرینی جودی فاستر پرسشنامهای را به هانیبال میدهد و او به جای پر کردن ، اینگونه پاسخ میدهد که آخرین مرتبهای که شخصی سعی کرد او را تحلیل نماید، وی آنها را خورد (کانیبالیسم).
افرادی که از اختلال شخصیت ضد اجتماعی رنج میبرند ، نمیتوانند عواقب اقدامات خود را به حداقل برسانند . در فیلم سکوت برهها ، روشن است که هانیبال هیچگونه تلاشی برای کاهش نتیجه اعمال خود نمیکند و بلکه بالعکس ، عواقب را اغراقگونه بیان میکند. برای نمونه ، پس از به قتل رساندن یکی از پلیسها ، جسد را رها نکرده و جسد را شکافته و از دیوار آویزان میکند. مجموعۀ اقداماتی که وی از خود بروز میدهد نشانگر آن است او با آسیبی که به قربانیان خود وارد نموده و زجری که به آنها میدهد، همدلی نمیکند و در نتیجه ، او از عواقب اعمال خود نمی ترسد.
اختلال شخصیت ضد اجتماعی به دلایل گوناگونی به بیمار نسبت داده میشود. عوامل اصلی مرتبط با اختلال روانی شامل تجربیات شخصی و همچنین سابقه خانوادگی و پزشکی است (Rotgers & Maniacci, 2006). در فیلم سکوت برهها روشن است که عامل اصلی وضعیت کنونی هانیبال، تجربیات دوران کودکی او است.
وضعیت او را میتوان از منظر نظریه روان پویشی (Psychodynamics) تحلیل نمود . روان پویشی بر این اندیشه استوار است که افکار و هیجانها علل مهم رفتار هستند. رویکرد روانپویشی به رفتار به درجات مختلف بر این فرض استوارند که رفتار قابلمشاهده (پاسخهای آشکار) تابعی از فرآیندهای روانی داخلی (رویدادهای پنهان) است. رویدادهای درونی و منابع تحریک محیطی که از سوی نظریهپردازان روانپویشی مطرح شده با هم متفاوتند، اما همه آنها در این باره توافق دارند که شخصیت را ترکیبی از وقایع داخلی و خارجی شکل میدهد که از نظر آنها وقایع درونی در این زمینه نقش عمدهتری دارند.
زیگموند فروید بنیانگذار این دیدگاه معتقد بود که روزی فرا خواهد رسید که بتوان تمام رفتارها را برحسب تغییرات بدنی تبیین کرد، اما از آنجایی که در دوران وی درباره روابط بین بدن و شخصیت آگاهی اندکی وجود داشت وی چندان بر عوامل زیستشناختی تأکید نکرد. فروید تحت تاثیر چارلز داروین در مورد اهمیت هیجانها قرار داشت و توجه خود را به تاثیر هیجانها بر افکار معطوف کرد. او معتقد بود که برای درک و فهم رفتار لازم است افکار پیشایند و مرتبط با آن تجزیه و تحلیل شود و برای درک آن افکار باید عمیقترین هیجانها و احساسات شخص مورد بررسی و کنکاش قرار گیرند (اروین جی. ساراسون؛ باربارا آر. ساراسون(2005). روانشناسی مرضی. ترجمه بهمن نجاریان و همکاران-۱۳۹۰ ، انتشارات رشد، تهران).
اما به شخصیت فیلم بازگردیم ، برای آسیب شناسی دقیقترشخصیت هانیبال لکتر ، باید به دو فیلم Hannibal و Hannibal Rising بازگردیم که بازگو دوران کودکی هانیبال است که در لیتوانی دچار یک آسیب شدید روحی و دهشتناک میشود. هانیبال لکتر در سال ۱۹۳۳ در قلعه ای باستانی در شهر ویلنیوس کشور لیتوانی در خانوادهای اشرافی و ثروتمند متولد شد. در پاییز ۶ سالگی خود، خواهر او به نام میشا پا به جهان گشود، که با او پیوند محبت آمیزی برقرار نمود. در زمستان ۱۹۴۱ ، قلعه توسط نیروهای نظامی نازی که در عملیات بارباروسا ، حمله به اتحاد جماهیر شوروی شرکت میکردند ، تسخیر شد. لکتر ، که در آن زمان ۸ ساله بود ، به همراه خانواده خود به کلبهای در جنگل گریخت و در آنجا سه سال به تغذیه از حیوانات پرداختند. با این حال ، یک روز زمستان سال ۱۹۴۴ ، یک تانک شوروی در کنار کلبه متوقف و خواستار آب شد ، اما توسط نیروهای نازی بمباران شد. پدر و مادر لکتر ، مربی و نگهبانان همگی در اثر انفجار کشته شدند. اما واقعۀ مهم در اینجا رخ میدهد که هانیبال و میشا هنگامی که گروهی از سربازان لیتوانیایی به رهبری ولادیس گروتاس به خانه حملهور شدند و خانه را غارت کردند ، اسیر شدند. گروتاس یک جنایتکار جنگی لیتوانیایی در طول جنگ جهانی دوم بود ، که به غارت میپرداخت .
با به اتمام رسیدن منابعغذایی ، میشا توسط گروه کشته و خورده شد (Cannibalism) ، اما لکتر فرار کرد. با این حال ، او به دلیل مرگ خواهرش به شدت آسیب دید و برای مدتی کوتاه به طور موقت بی صدا (Mute) شد. مرگ خواهرش میشا تا پایان عمر او را نفرین کرد . او بعدها توضیح داد که این موضوع سبب شد ایمان او به خدا از بین برود و پس از آن واقعه ، او معتقد بود که هیچ عدالت واقعی در جهان وجود ندارد. پنج سال بعد از آن ، هانیبال در یتیم خانه نشان داده میشود، به طوری که هر شب در مورد مرگ والدین و خواهرش کابوس میبیند.
جهت تکمیل این ارزیابی ناگزیر به توضیح این بخشها شدیم ، اما به بحث خود بازگردیم . نظریه روان پویشی این گونه توضیح میدهد که حوادث آسیب زا میتواند منجر به ایجاد رفتارهای ضد اجتماعی شود (Nolen-Hoeksema, 2011). تجربههای تماشای کشته شدن پدر و مادر و قتل و خورده شدن خواهرش، علت اختلال شخصیت ضد اجتماعی هانیبال را توضیح میدهد (توماس و پوپ ، 2012). همچنین زمانی که هانیبال در یتیم خانه به سر میبرد ، رعایت قوانین تعیین شده برای او نیز مشکل است. علاوه بر این ، او با کسی صحبت نمیکند و نسبت به کسانی که دوستشان ندارد ، پرخاش بسیاری دارد.
وضعیت هانیبال قابل کنترل است. با این حال ، توجه به این نکته ضروری است که مدیریت موثر اختلال شخصیت ضد اجتماعی تحت تأثیر عوامل گوناگونی قرار دارد که شامل شدت بیماری و توانایی بیمار برای تطبیق با توانبخشی هستند (Nevid et al., 2013). خانواده بیمار مبتلا به این بیماری باید از متخصصان واجد شرایط پزشکی و بهداشت روانی با تجربه در مدیریت مشکل کمک بگیرند(The Origins of Antisocial Behavior , Edited by Christopher R. Thomas, MD and Kayla Pope, MD, JD). مشکل هانیبال را با درمان شناختی (cognitive therapy) ، داروها و قرنطینه درمان نمود . درمان شناختی مستلزم تعیین دستورالعملهایی است تا به بیمار کمک کند مشکلات خود را با تغییر رفتار و طرز فکر خود مدیریت نماید(Nevid et al., 2013). با این حال در مورد درمان شخصیت فیلم و موثر بودن جلسات درمانی ، این موضوع پراهمیت است که یک متخصص پزشکی که از تهدیدها و الگوهای رفتاری هانیبال نترسیده باشد ، در کنار گروه باشد.
هیچ داروی خاصی برای مدیریت بیماری مجاز نیست (Thomas & Pope, 2013 ). با این حال ، پزشکان مجاز به تجویز داروهایی برای کاهش پرخاشگری ، عصبانیت و رفتارهای تهدیدآمیز هستند. برخی از داروها شامل فنی توئین (Phenytoin) ، لیتیوم کربنات (lithium carbonate) و کاربامازپین (carbamazepine) هستند (Rotgers & Maniacci, 2006). در کتاب نولن هوکسما اشاره شده که حبس به عنوان یک نوع مدیریت عمل میکند، زیرا مجرمان ضداجتماعی را پشت میلههای زندان نگه میدارد و آنها را از ارتکاب سایر جنایات باز میدارد (نولن هوکسما ، 2011). البته که منظور از نولن هوکسما ، زندانهای مجهزی است که بخش روانی دارند و تحت نظر پزشکان و روانکاوان ماهر هستند.
اختلال شخصیت ضد اجتماعی ، شکل پیچیدهای از بیماریهای روانی است که با گرایشهای جناییِ خودجوش و بی پروا همراه است و اگر به خوبی مدیریت نگردد ، این اختلال ، بیمار و نیز اطرافیان او را درگیر میکند. چنین سناریویی در فیلم سکوت برهها مشاهده میشود و به نظر میرسد هانیبال لکتر ، شخصیت اصلی فیلم از این وضعیت رنج میبرد.
دکتر مهدی نوری ، متخصص ژنتیک ، استاد تغذیه ، پژوهشگر اختلالات و بیماریهای روانی
مدتی پیش ، هنگامی که مقالههایی دربارۀ شخصیتهای روان پریش و روان نژند برای نشریه پزشکی امروز مینوشتم و رفتار افراد ضد اجتماعی و سایکوپات را در جامعه شرح میدادم، دوست هنرمندم آقای مهنس اردوان سیف بهزاد پیشنهاد کردند برای سایت هنرنامه نیز به نقد روان شناختی برخی از فیلمها بپردازم . من چند سال پیش در نشریهای، که به همت دوست دیگری منتشر میشد ، به بررسی دو فیلم پلیسی آمریکایی پرداختم و اینک در این برنامه به شرح و نقد خلاصه ای از "فیلم سکوت برهها" میپردازم تا خوانندۀ محترم به نتیجۀ اثر خشونت و از همپاشیدگی شخصیت و بروز رفتارهای نابهنجار و جنایت درجامعۀ اقتصاد مبتنی بر بازارو تکنوکرات بیندیشد.
سکوت برهها (The Silence of the Lambs) ، نام رمانی است که توماس هریس (Thomas Harris) در سال ۱۹۸۸ میلادی نوشت . توماس هریس ، نویسنده و نمایشنامهنویس آمریکایی است که در سال ۱۹۴۰ میلادی متولد شده و شهرت او، بیشتر برای رمانهایش درباره ی شخصیت هانیبال لکترمیباشد.
هانیبال لکتر (Hannibal Lecter) ، شخصیتی داستانی در سری رمانهای دلهرهآور توماس هریس است. شخصیت هانیبال لکتر رادر چندین فیلم بازنمایی کردهاند که از جملۀ آنها میتوان به فیلم اژدهای سرخ (Red Dragon)، شکارچی انسان (Man Hunter) ، سکوت برهها ( The Silence of the Lambs) و هانیبال (Hannibal) اشاره کرد. آنتونی هاپکینز، برایان کاکس، مدس مایکلسن و گاسپارد هنرمندانی بودهاند که در نقش دکتر لکتر بازی کردهاند.
جاناتان دمی (Jonathan Demme) در سال ۱۹۹۱ ، بر اساس کتاب توماسهریس ، فیلمی را کارگردانی میکند که بازیگرانی مانند جودی فاستر(Jodie Foster) ،آنتونی هاپکینز(Anthony Hopkins) ،اسکات گلن (Scott Glenn ) و . . . در آن به ایفای نقش پرداختند .
جنبههای روان شناختی این فیلم هیجانی و ترسآور به قدری خاص و جذاب است که دهها منتقد متخصص به شرح و نقد آن پرداختند . در همان ابتدا ، فیلم که با ۱۹ میلیون دلار بودجه ساخته شده بود فروش فوقالعاده داشت . به طوری که در روز ۱۴ ماه فوریه سال ۱۹۹۱ میلادی، ۲۷۲.۷ میلیون دلار فروش جهانی فیلم بود و بازیگران و نیز فیلم جایزۀ اسکار گرفتند . جودی فاستر که نقش کلاریس استارلینگ را بازی میکرد و آنتونی هاپکینز با اجرای نقش دکتر هانیبال لکتر جایزه اسکار گرفتند . البته جوایز مهم دیگری نیز نصیب هردوی این بازیگران شد . جاناتان دمی کارگردان فیلم نیز به عنوان بهترین کارگردان به دریافت جایزه اسکار نایل آمد و تهیه کنندگان فیلم ، یعنی رون بزمن (Ron Bozman) ، ادوارد ساکسون (Edward Saxon ) و کنت اوت (Kenneth Utt) نیز برای بهترین فیلم جایزه اسکار گرفتند .البته فیلم نامه نویس این فیلم تد تالی (Ted Tally) نیز از دریافت جایزه اسکار بی نصیب نماند .
در این فیلم ، کلاریس ( جودی فاستر ) دانشجوی جوانی است که در سازمان اف. بی. آی آمریکا کار آموزی میکند . کرافورد (اسکات گلن)، در سِمت رییسِ کلاریس استارلینگ ، به او ماموریت میدهد تا پروندهای را بررسی کند ، که دربارۀ آدم کشی که چندین زن را کشته و پوست تن آنها را کَنده است ، تشکیل شده است . کرافورد به کلاریس دستور میدهد در این زمینه با هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) گفتگونماید . هانیبال لکتر خودش روانپزشک و درعین حال یک بیمار روانی و قاتل است که از چند سال پیش در یک بیمارستان روانی در بالتیمور امریکا زندانی شدهاست . دکترهانیبال لکتر ، شخصی است که به آدمخواری شهرت دارد ، زیرا همسرش را خورده است. توصیۀ کرافورد ( رییس کلاریس ) به کلاریس این است که به هر ترتیب از لکتر کمک بخواهد تا او را برای شناختن قاتل (بیل بوفالو) راهنمایی کند.
کلاریس استارلینگ برای انجام ماموریت خود به بیمارستان روانی در بالتیمور میرود و در آنجا دکتر فردریک چیلتون (آنتونی هیلد) او را به سلول دکتر لکتر هدایت میکند. دکتر لکتردر ابتدای ملاقات مؤدب و آرام است ، اما هنگامیکه استارلینگ میخواهد از او اطلاعاتی کسب کند و برای شناسایی قاتلی که زنان را کشته و پوست آنها را میکند کمکش نماید به ناگهان عصبانی و پرخاشگر میشود. هنگامی که استارلینگ سراسیمه و هراسان در حال ترک سلول است، یکی از بیماران بخش به کلاریس توهین بدی میکند. لکتر این عمل را بسیار زشت میپندارد و استارلینگ را صدا می زند که به نزد او برگردد . لکتربه استارلینگ توصیه میکند در این تحقیق باید به دنبال یکی از بیماران سابقش بگردد. با این راهنماییِ لکتر ، استارلینگ به یک زیرزمینی که در آن جا جسد یکی از بیماران سابق لکتر وجود دارد ، کشیده میشود. استارلینگ برای کسب اطلاعات بیشتر نزد لکتر بازگشته و لکتر به او میگوید که این جسد با کارهای بیل بوفالو (یکی از کسانی که تحت تاثیرنیروی لکتر بوده ) ارتباط دارد .
اما در ادامه هنگامی که بیل بوفالو ، دختریک سناتور را میرباید ، کرافورد به استارلینگ اجازه میدهد که به دروغ به لکتر پیشنهاد دهد در صورتی که در این زمینه به او کمک کند ترتیبی میدهد که از کلینیک دکتر چیلتون به مکانی دیگر منتقل شود.اما در برابر پیشنهاد استارلینگ ، لکتر نیز به او پیشنهاد میکند به شرطی او را راهنمایی خواهد کرد و درباره بیل بوفالو به او اطلاعاتی خواهد داد که استارلینگ نیزگذشتۀ خود را برای لکتر تعریف کند . البته قبلاً کرافورد به استارلینگ هشدار داده بود که گذشته اش را برای لکتر بازگو نکند زیرا لکتر میتواند به ضمیر و شخصیت استارلینگ نفوذ نموده و او را تحت تأثیر قرار دهد.
دکتر چیلتون ، که پنهانی گفتگوی استارلینگ و لکتر را شنود میکند، پیشنهاد انتقال لکتر را با سناتور در میان میگذارد و در نتیجه لکتر را به شهر ممفیس در ایالت تنسی انتقال می دهد، در مقابل این کار، لکتر مقداری اطلاعات در مورد بیل بوفالو به مقامات مربوط میدهد.
بار دیگر، استارلینگ، لکتر را در سلول اختصاصیاش در تنسی ملاقات میکند و از او میخواهد نامی را که به مقامات گفتهاست برای او رمزگشایی نماید . لکتر این درخواست استارلینگ را رد میکند ولی او رامتقاعد میسازد تا خاطرات دوران کودکیاش را برای او بازگو نماید.استارلینگ به لکترمیگوید که چگونه یتیم شدهاست و او را به مزرعۀ یکی از خویشاوندانش بردهاند . سپس هنگامی که در آن مزرعه با صحنۀ کشتارگوسفندان روبه رو شده و برای نجات یکی از گوسفندان تلاش نافرجامی کرده است، او را به یتیم خانه میفرستند و... پس از این، لکتر پرونده بیل بوفالو را ، که استارلینگ پیش از این به او داده بود، به او باز میگرداند. در همین زمان دکتر چیلتون و افراد پلیس استارلینگ را از آن جا اخراج می کنند و در همان روز لکتر دو تن ازنگهبانان رامیکشد و از آن جا فرار میکند.
استارلینگ گفتههای لکتر را به دقت بررسی میکند و در می یابد که بیل بوفالو ، اولین قربانیاش را شخصاً میشناخته است. بنابراین استارلینگ به خانۀ اولین قربانی بوفالو سفر میکند و در آن جا متوجه میشود که بیل بوفالو خیاط است ، زیرا طرح لباسها و الگوی آنها عینا مانند الگوی کَندهشدن پوست قربانیان است. استارلینگ تلفنی با کرافورد تماس می گیرد تا به او بگوید بیل بوفالو خیاطی است که در صدد است لباسی از پوست قربانیانش برای خود تهیه کند . کرافورد به او میگوید در حال رفتن به شهری دیگر برای دستگیری فردی به نام جیم گامب است که چندین بار تقاضای جراحی برای تغییر جنسیت دادهاست، ولی در خواست او توسط بیمارستان رد شدهاست.
استارلینگ با دوست اولین قربانی بیل بوفالو به گفتگو مینشیند و سرانجام به خانۀ جک گوردون میرسد. استارلینگ در این خانه متوجه میشود که جک گوردون همان جیم گامب است که کرافورد در پی دستگیری اوست . استارلینگ او را تا زیرزمینی بزرگ که چندین اتاق دارد دنبال میکند، و در آن جا دختر ربودهشدۀ سناتور را، زنده در درون یک چاه ، مییابد. جیم گامب ، با آگاهی از نقشۀ ساختمان ، چراغهای زیرزمین را خاموش نموده و با استفاده از دوربین دید در شب ، به تعقیب استارلینگ میپردازد تا او را بکشد. اما درست زمانی که جیم گامب اسلحهاش را آماده می کند تا به استارلینگ را شلیک کند ، استارلینگ متوجه جای گامب میشود وبا تیر اندازی به موقع به جیم گامب ( جک گوردون ) او را میکشد.
در پایان ، در جشن فارغالتحصیلی آکادمی اف . بی. آی، هنگامی که کلاریس غرق در شادی و سرور است ، لکتر طی تماس تلفنی به کلاریس شادباش میگوید و اضافه می کند: «من سراغ تو نمیآیم، چون دنیا با وجود آدمهایی مانند تو جالبتر است.»
همان طور که اشاره شد بازیگران فیلم سکوت برهها نقش ویژهای درشرح جامعه شناسی و روان شناختی شخصیتهای جامعۀ آمریکا ایفا نمودهاند . اصولا برای درک شخصیتهای فیلم هانیبال و یا سکوت برهها باید به جنبههای روان شناختی منشها و شخصیتهای جامعه اشراف داشت . کارِ هنری آنتونی هاپکینز و در مقابل ایفای نقش جودی فاستر ، که بیننده را مبهوت میکند ، بسیار با ارزش است. این دو هنرپیشۀ توانا و ماهر ، دربحث جامعهشناسی کشورشان ، شاید بیش از یک استاد دانشگاه تاثیر گذار بودهاند و هر دو نیز موفق به دریافت جوایز متعدد سینمایی ، از جمله جایزه اسکار، شدهاند .
اغلب دراقتصاد مبتنی بر بازار ، سیمای انسان را به گونهای باید ترسیم نمود که تمامی جنبههای روان شناختی شخصیت و منش افرادی که گرفتار نوروز یا سایکوز شدهاند و به رفتارهای نابهنجار دست زدهاند شناخته شود.
ناپختگی شخصیت ، انحراف فکری و عاطفی ، ارتکاب جرم ، آدم کشی و آدم خواری ، مجموعهای از نابسامانی شخصیت و منش و رفتارهای نابهنجار است که وقوع آنها در اقتصاد مبتنی بر بازار نادر نیست .
در قران کریم آیهای هست که میگوید :
یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ (تبهکاران از سیمایشان شناخته میشوند)
گرچه در ادامه به این موضوع پرداخته خواهد شد ، اما در این جا باید به این نکته اشاره شود که اگرچه چهره شناسی را مانند طالعبینی ، بیپایه دانستهاند ، اما یک واقعیت وجود دارد که حالات و تغییرات چهرۀ آدمی بسیاری از صفات شخصیتی فرد را می نمایانند .
برای بررسی شخصیتهای روان پریش و روان نژند در فیلم سکوت برهها ، باید به تعریف چند نوع شخصیت و منش پرداخت . مدتی پیش با ارائه مطالبی دربارۀ شخصیتهای روان پریش و روان نژند به برخی از انحرافهای شخصیت اشاره کردم . یکی از این انحرافها ، سایکوپاتیک شدن شخصیت آدمی بود که لازم میدانم پیش از بررسی سیمای انسان در اقتصاد مبتنی بر بازار و تشریح شخصیتهای فیلم سکوت برهها عینا به آن اشاره کنم.
شخصیت سایکوپاتیک یا پسیکوپاتیک از اختلالهای مهم شخصیت است که زیر عنوان اختلال شخصیت ضد اجتماعی(Antisocial personality disorder) نیز مطالعه و بررسی شده است . شخصیتهایی که با صفاتی چون خودمحوری ، بیوجدانی ، دروغ گویی ، رفتار تجاوزکارانه و تکانشی ، قانون گریزی، فریبکاری، عدم احساس مسئولیت و بیوفایی شناخته میشوند.
زیگموند فروید ، بنیان گذار روان کاوی ، که به پدر علم روان کاوی نیز شهرت دارد ، معتقد بود که شخصیت انسان از سه سطح تشکیل می شود .به عقیدۀ او "نهادId- " ، " من Ego- " و "من برتر Super Ego-" سطوح شخصیت انسان هستند .
"نهاد" ، بخش ناخودآگاه شخصیت انسان است که از سوخت و ساز بدن حاصل می شود و بدون توجه به امکانات عالم خارج، فرد را به لذت جویی و کامروایی میکشاند . در واقع نهاد سرچشمۀ انرژی غریزی یا ذات غریزی آدمی است که نیروی آن از قانون و اخلاق پیروی نمیکند.نهاد شامل غریزۀ زندگی ، غریزۀ مرگ ،غریزۀ جنسی و انگیزههای زیست شناختی مانند گرسنگی و تشنگی میباشد.
من ، یا "خود" به تدریج و تحت تاثیر شرایط محیط خارجی شکل میگیرد. من که ناشی از نهاد و خوداگاه است ، خواهشهای نهاد را با توجه به واقعیّتها تعدیل و سازگار میکند . به عبارت دیگر" من یا خود " بخش عقلانی شخصّیت انسان است که خواهشهای نهاد را با توجه به واقعیّتهای موجود تعدیل و سازگار مینماید .
در دورۀ دیگر رشد ، یعنی درمرحلۀ تشکیل سطح بالای شخصیّت ، اَبَرمن یا فراخود شکل میگیرد. اَبَرمن ، که بخش معنوی یا اخلاقی شخصیّت است ، هم از نفوذ و تسلط نهاد بر من جلوگیری میکند و هم به "من " کمک میکند تا بتواند با انتخاب معیارهای اخلاقی ، بهجای هدفهای غیراخلاقی ، برای رسیدن به کمال کوشش نماید . به طور کلی برای اَبَرمن یا منِ برتر میتوان دو بخش وجدان و منِ آرمانی نیز قائل شد.
فروید غریزههای آدمی را به دو دستۀ مهم ، یعنی غریزۀ زندگی (Eros) و غریزۀ مرگ (Thanatos) تقسیم میکند. در بحث غریزۀ زندگی، فرضیۀ انرژی حیاتی یا لیبیدو (Libido) مطرح می شود . فروید غریزه ی جنسی را یکی از مهمترین غرایز زندگی میداند و معتقد است ناکامیها و تعارضهای جنسی در نابهنجار شدن شخصیّت و بروز اختلالهای روانی مؤثر است. فروید در برابر غریزۀ زندگی ، به غریزۀ دیگری به نام غریزه مرگ اشاره میکند و میگوید وظیفۀ آن تخریب و خنثی کردن انرژی حیاتی است .به باور فروید ، در موجودات، کششی وجود دارد که میخواهد خود را از وضعیّت موجود آزاد سازد و به وضعیّتی که در نوع زندگی قبلی داشتهاند برگرداند . به عبارت دیگر در جانوران نیرویی غریزی وجود دارد که میخواهد آنها را به اصل خود باز گرداند . تمایل غریزی انسان به مرگ و نیستی برای برگشت به وضعیّت پیش از هستی ، یعنی نیستی است . میان غریزۀ زندگی و غریزۀ مرگ جنگ و ستیز وجود دارد و انسان برای مقابله با غریزۀ مرگ و نابود کردن خود، دست به جنایت و کشتار دیگران میزند و به این ترتیب احساس خشم و پرخاشگری خود را تسکین میدهد . البته مطرح کردن فرضیههای فروید در این خلاصه نمیگنجد و در این جا تنها برای آنکه اختلال شخصیّتی سایکوپاتها روشنتر شود به آن اشاره شد.
اختلال شخصیّت ، که اغلب دردورۀ کودکی و نوجوانی و یا در دورۀ بلوغ آغاز میشود و در دوران زندگی پایدار میماند ، به دشواری درمان میشود . اغلب این بیماران انگیزه و تمایل برای تغییر وضعیّت خود ندارند و برای درمان اقدام نمیکنند .
شخصیّت انسان را میتوان مجموعۀ صفات روانی و بدنی او دانست که فرد را از دیگران متمایز و منحصر میکند. به عبارت دیگر شخصیّت کل وجود هر انسان است که که یکتا و پویا میباشد و تمامی صفات ، استعدادها، تمایلات عاطفی و هیجانی و احساسات و رفتار او را در بر میگیرد. برای شناخت عوامل تعیین کنندۀ شخصیّت ، می توان عوامل ارثی ، سرشت جسمانی، هورمون های بدن و محیط زندگی را بررسی کرد. انسان ، موجودی است که می تواند به اختلال های مهم روانی ، عاطفی ، خلقی و شخصیتی دچار شود و رفتارهای نابهنجار انجام دهد.
اختلالهای روانی را میتوان شامل تمامی بیماریهای روانی ، اختلالهای شخصیت و تمامی رفتارهایی دانست که از نظرعلمی نابهنجار به شمار میآیند . بررسی و مطالعۀ اختلالهای روانی مستلزم طبقهبندی کردن آنهاست. شاید بتوان اختلالهای روانی را در دو دستۀ مهم بررسی و مطالعه کرد . یک دسته شامل اختلالهای روانی ناشی از ضایعات بدنی میشود و دستۀ دیگر بیماریهای روانی را ، که منشا عضوی ندارند ، در بر میگیرد.
اختلالهای روانی ناشی از اختلالهای عضوی شامل تمام اختلالهایی است که به طور مستقیم به ضایعات بدنی و اختلالهای دستگاه عصبی مرکزی مربوط میشوند.
اختلالهای روانی کُنشی که اگر چه در مواردی به اختلالهای بدنی نیز مربوط میشوند ، اما چون نتیجۀ واکنشهای معیوب در برابر فشارهای روانی است ، شکل و الگویی روانی دارند و میتوان آنها را در گروههای زیر مطالعه کرد :
• اختلالهای عاطفی یا خلقی مانند افسردگی
• بیماریهایی که وجۀ مشخص آنها اختلال در تفکر ، احساس ، عاطفه و برخورد با واقعیّت است .
• اختلالهای رفتاری به مفهوم وسیع آن یا اختلالهای منش که ممکن است فرد از آنها آگاه باشد و در صدد مبارزه با آنها برآید و یا آن که به طورناخودآگاه به انجام رفتارها بپردازد .
اختلالهای روانی کُنشی را میتوان شامل نوروز( روان نژندی) و سایکوز (روان پریشی) دانست. در مورد نوروز (Neurotic)عدهای از مؤلفین، نوروز را به آن دسته از اختلالهای روانی اطلاق مینمایند که بیمار را از برخورد با واقعیّت محروم نمیکند و حقایق دنیای خارج به توهم تبدیل نمیشود . به عبارت دیگر نوروز، نوعی اختلال روانی است که فرد به آن آگاهی دارد. اضطراب ، وسواس ، ترسهای مرضی و هیستری را میتوان از جملۀ نوروزها دانست.
روانپریشی یا سایکوز (Psychosis) به معنای وضعیت روانی غیرطبیعی است . سایکوزاصطلاحی است که در روانپزشکی برای حالتی روانی به کار میرود که در آن تماس بیمار با واقعیّت قطع میشود. در واقع سایکوز به انواع جدّی اختلالات روانی اطلاق میشود که درطی آنها ممکن است بیمار به توهم و هذیان مبتلا شود .
برخی ازمؤلفین ، سایکوز را اختلال اساسی در شخصیّت و برداشت شخص از محیط و پاسخ او نسبت به آن است. به این ترتیب فرد سایکوتیک ، در دنیای تخیلات زندگی میکند ، اما فرد نوروتیک ، در جهان واقع به سر میبرد. البته بیمار نوروتیک که حس کفایتش کاهش یافته است ممکن است برای زندگی در دنیای واقعیت با مشکل رو به رو شود .
مشکل بیمار سایکوتیک این است که اصولا در دنیایی زندگی میکند که در آن از حقیقت خبری نیست . فرد سایکوتیک نمیتواند با محیط و اطرافیان خود مراوده درست و منطقی داشته باشد . باید به این نکته نیز تاکید کنم که از دیدگاه مؤلفان دیگر، ممکن است هیچ تفاوتی بین نوروزها و سایکوزها وجود نداشته باشد و نوروزها به سایکوز تبدیل شوند که بحث در بارۀ آن در این جا نمیگنجد .
همان طور که اشاره شد ، اختلال شخصیّت آدمی انواع مختلف دارد و رفتارهای نابهنجار او نیز متعدد میباشد. اختلال شخصیت پسیکوپاتیک، که برخی از مکتبها آن را در گروه اختلال شخصیت ضد اجتماعی ، مطالعه کرده اند ، یکی از انواع اختلالهای شخصیّت است . در اختلال شخصّیت ضد اجتماعی فرد نمیتواند خود را با قوانین و موازین اجتماعی سازگار نماید . این شخصیتها پس از ارتکاب اعمال خلاف قانون نیز احساس ندامت و گناه نمیکنند .افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی نسبت به قوانین و حدود خود بیتفاوت میشوند . در این حالت ، اغلب اوقات حقوق دیگران را نادیده گرفته و آنها را نقض میکنند .
سایکوپات شخصی است که اختلال پایدار شخصیت دارد و در زمینۀ تطابق و سازگاری با محیط و مقررات و رسوم آن رفتار نابهنجار نشان میدهد.سایکوپاتها افرادی ناپخته ، بی کفایت ، خودخواه و غیرمسؤولی هستند که به درد هیچ کاری نمیخورند، آنها سازش اجتماعی ندارند ، احساس مسؤولیت نمیکنند ، خلاف کار هستند ، کلاه برداری میکنند، به جنایت و رفتارهای ضداجتماعی تمایل دارند و در واقع انگل جامعه میباشند. رفتار پسیکوپاتها اغلب تهاجمی است و چون وجدان روشن و بیدار ندارند از اعمال خلاف خود احساس گناه و شرم نمیکنند و از گذشته خود ، حتی از مجازاتهایی که برای کار مجرمانهشان اعمال شده است ، عبرت نمیگیرند و به خلافکاری و رفتار ضداجتماعی خود ادامه میدهند . جالب است که بیشتر سایکوپاتها از هوش طبیعی و در مواردی حتی بالاتر برخوردارند. افراد سایکوپات نمیتوانند معیارها و ارزشهای اخلاقی جامعه را بپذیرند و از این رو میل به پذیرش مسؤولیت نیز ندارند . سایکوپاتها فاقد حس همدردی هستند و به خوشبختی و سعادت دیگران علاقهای ندارند . سایکوپاتها خودخواه هستند و در مهرورزی و عشق ورزیدن و وفادار ماندن بسیار ناتوانند. این افراد ممکن است بسیار فعال باشند ، اما پشتکار ندارند. این اشخاص میتوانند دیگران را تحت تاثیر قرار دهند و اغلب جلب توجه و محبت دیگران برایشان آسان است . سایکوپاتها در موارد متعدد خود را موجه جلوه میدهند ، اما به هیچ وجه صادق و درستکار نیستند . آنها بسیار پر توقع هستند ، ولی در برابر شخصی که به آنها روی میآورد، بیتفاوت و ناصادق هستند . ماجراجو هستند و در وجودشان عشق بسیار اندک است یا وجود ندارد . غیر قابل اعتماد و بیوفا هستند . آنها را میتوان بیریشه و بیثبات دانست که مرتّب در پی لذت جویی آنی میروند . بیشتر آنها چربزبان هستند و با جذابیت سطحی خود در پی فریب دیگران هستند.
جالب است که این اشخاص همواره ناراضی و یاغی و طلبکار هستند . اگر امیال و هوسهای آنها برآورده نشود به خشونت دست میزنند و علیرغم بهرۀ هوشی بالایی که دارند، پی در پی شکست میخورند . اخراج از مدرسه یا محیط کار در سوابق این افراد دیده میشود و بسیاری از آنها مرتب شغلهایی را انتخاب و پیدرپی از دست میدهند.
برخی از مکاتب سایکوپاتها را به دو گروه مهاجم (aggressive) و بیکفایت (inadequate) تقسیم کردهاند . سایکوپاتهای مهاجم، اختلال رفتاری شدید دارند و شامل افراد خشن، متجاوز ، پرخاشگر و ستیزهجو، ناسازگار و ضداجتماعی ، سادیست و نیز بسیاری از مجرمانی که به طور مرتب مرتکب جرم شدهاند میشود.
سایکوپاتهایِ بیکفایت یا نالایق اشخاصی هستند که با نشانههایی چون مزاحمت ، مشروب خواری و استفاده از مواد مخدر و ارتکاب جرایم کوچک، دزدی ، دروغگویی ، جیب بری و خلافکاری شناخته میشوند و در طی زندگی مشکلات زیادی برای خود و خانواده و اطرافیانشان ایجاد میکنند.
تاکید به این نکته ضرورت دارد که نقش خانواده درایجاد اختلالهای شخصیّت انکار ناپذیر است. اگرچه محرومیّت عاطفی، فقدان مهرمادری،طرد و اختلافات مداوم زناشویی ، اعتیاد و به طور کلی سالم نبودن محیط خانواده سبب میشود که احتمالا فرزند نتواند در زندگی، مهر و عشق و عواطف دیگران را احساس کند و با احساس ناامنی ، حس تقصیر و گناه و رفتارهای نا بهنجار و خصمانه به ترک مدرسه و اقدام به ناسازگاری با محیط نماید . اما حمایت افراطی و توجه بیش از حد به کودک نیز او را آمادۀ ، کجروی ، ناسازگاری و تجاوز به حقوق دیگران میکند . درست است که بی مهری و محرومیّت و ناکامی و استرس ، کودک و نوجوان را تحت فشار قرار میدهد و با دوام فشار روحی تغییرات مشخّصی در شخصیت و اعمال و رفتار و اندیشه فرد ایجاد میشود و شکست و ناکامیهایی که سبب تحقیر فرد و مانع تامین نیازهای روانی او میگردد کوششهای دفاعی را در هم میشکند و به ایجاد اختلالهای روانی میانجامد ، اما با حمایت افراطی خانواده نیز، کودک لوس و ناز پرورده بار میآید و در نتیجه با صفاتی مانند خودخواهی ، پُرتوقعی ، سرکشی و یاغی گری وعدم پذیرش مسؤولیت نخواهد توانست به صورت انسانی بالغ و بزرگ و مسئول و مستقل زندگی کند.
نظرات
111111
5 سال و 1 ماه و 2 روز پیش
ارسال پاسخ
عالی بود.
111111
5 سال و 1 ماه و 2 روز پیش
ارسال پاسخ
عالی بود.
مریم اسدی سهی
4 سال و 9 ماه و 29 روز پیش
ارسال پاسخ
بسیار عالی ممنون
کوروش جوان روح
4 سال و 7 ماه و 10 روز پیش
ارسال پاسخ
سلام. متن بیشتر بر ارایه مفاهیم روانشناسی بنا شده بود ولی در بخش استفاده از این مفاهیم در تحلیل فیلم نشانی در خود نداشت. تحلیل روانی چند شخصیت با نقد روانشناختی فیلم فرق دارد. متن اگر در ادامه به ارجاعات درست در فیلم برسد نجات پیدا می کند.
حسین شریعت
4 سال و 6 ماه و 18 روز پیش
ارسال پاسخ
با سلام و خسته نباشید متن داشت خوب جلو میرفت و کاملا ریز بینانه و تخصصی و در عین حال خلاصه به اختلالات میپرداخت. اما هر لحظه منتظر بودم که وارد فیلم و شخصیت شناسی و تطبیق معانی ذکر شده با مضامین فیلم بشید که در عین ناباروری به نقطه پایان متن رسیدم. ما فقط مقدمه داشتیم و متن و نتیجه گیری خیر. به امید موفقیت بیشتر
صادقی
3 سال و 11 ماه و 25 روز پیش
ارسال پاسخ
منتظر تحلیل شخصیت لکتر بودم اطلاعات عالی بود منتها آخرش حیف شد با نگرفتن نتیجه
ناشناس
3 سال و 6 ماه و 23 روز پیش
ارسال پاسخ
یه سری مطالب روانشناسی که تو هر سایتی میشه پیدا کرد. نقد روانشناسی فیلم کجا بود؟!!!
افسانه ایرانی
3 سال و 6 ماه و 13 روز پیش
ارسال پاسخ
کاشکی با جای این همه توضیحات به نقد روانشناختی تک تک شخصیتهای خودفیلم می پرداختید . من که متوجه توضیحات و ربطش به خود فبلم نشدم
ناشناس
3 سال و 1 ماه و 27 روز پیش
ارسال پاسخ
اصلا نقد روانکاوانه از فیلم نداشت....